!خیلی خیلی جالب!خفن!

دوستان نظر یادتون نره ها

!خیلی خیلی جالب!خفن!

دوستان نظر یادتون نره ها

صورت زیبایش رادر ذهنم مجسم کردم و برای دیدنش با شتاب براه افتادم

         ( داستان کاملا واقعی)

در راه از کنار گلزاری زیبا عبور میکردم،ایستادم و نگاهم را به گلهای زیبا دوختم به هر گل که مینگریستم چهره او برایم تجسم میشد با ذوق و شوق به گلزار رفتم و زیباترین گلها را انتخاب کردم یکی یکی از ساقه جدا میکردم و با وجود زخمی شدن انگشتانم با خار گلها لبخندی نثار آنها میکردم  و به آرامی خارها را از شاخه جدا میکردم.

دسته گل را به سینه میفشردم ودر ذهنم تقدیم گلها را به او تمرین میکردم.

به او که رسیدم دسته گل را با یک دنیا عشق و محبت به او دادم دسته گل را گرفت و با جیغی آن را زمین انداخت؟

نگاهی غضب آلود به من کرد و گفت:همین میخواستی انگشتم را زخم کنی؟

نگاهی به دسته گل انداختم :فقط یک خار روی آن باقی مانده بود که من ندیده بودمش به او نگاه کردم ولی او رفته بود......

نظرات 5 + ارسال نظر
کهن شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:58 http://kohanweb.persianblog.ir/

سلام.مطالبتون خیلی زیباست.من بروز شدم به من سربزنید.

chashm doose aziz hatman miam:S003:چ

افسانه سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:31 http://www.yakamoz-ma.blogfa.com

سلام عالیییییییییییییییییییییییی بود میشه لینکم کنین

شیما دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:05

سلام خیلی قشنگ بود

ROZA دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:41 http://zahra-tarighati.mihanblog.com

بسیار جالب و غم انگیز بود.

[ بدون نام ] یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:44

dokhtareye bijanbe/bishour/nafahm...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد