!خیلی خیلی جالب!خفن!

دوستان نظر یادتون نره ها

!خیلی خیلی جالب!خفن!

دوستان نظر یادتون نره ها

قرآن!!!!!

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق میکند که ترابا طلا نوشته ،‌یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

 

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ،‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند

. خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو . آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم

داستان شتر

این  داستان به صورت pdf میباشد و بسیار زیبا و خواندنی است , در ضمن با حجم بسیار کم...


منزل شخصی مستر بین

روان سباستین ادکینسون، کمدین معروف انگلیسی را کسی به این نام نمی‌شناسد. اما نام مستربین شهرت زیادی در سراسر دنیا دارد.

این کمدین انگلیسی با حرکات شیرین و به یادماندنی، نویسنده هم هست و بخش زیادی از آثار شناخته‌شده‌اش مانند همین داستان‌های مستر بین را خودش می‌نویسد.

او در سال 1955 در دورهام متولد شد. والدینش کشاورز بودند. برادر بزرگتر او یک اقتصاددان برجسته معروف در اروپاست.

ادکینسون در دانشگاه نیوکسل مهندسی الکترونیک خواند و سپس در رشته تئاتر ادامه تحصیل داد. او در سال 1990 ازدواج کرد و اکنون دو فرزند دارد.

ثروت تقریبی او 100‌میلیون پوند تخمین زده ‌شده‌ است. او علاقه زیادی به ماشین دارد و حتی مجموعه‌ای از ماشین‌های قدیمی را جمع‌آوری کرده ‌است.

تصاویری که می‌بینید خانه او را در روستایی در شمال انگلستان نشان می‌دهد ...


دانلود

توجه

خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد

عمو سبزی فروش

داستانی که در زیر نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای
تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای دکتر
 جلال گنجی» فرزند  مرحوم  «سالار  معتمد گنجی نیشابوری» برای

 نگارنده نقل کرد: 

ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که  در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل  می‌کردیم.
 روزی رئیس دانشگاه به


 ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان  خارجی باید از مقابل  امپراطور  آلمان رژه بروند و
 سرود ملی کشور
  خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت  ندارد
از برخی کشورها فقط
 یک  دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد
 کرد
، و سرود ملی خود را خواهد خواند
.


چاره‌ای  نداشتیم. همۀ  ایرانی‌ها  دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و
 اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم. پس چه باید کرد؟



وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که
 مشکل را
چگونه حل کنیم
.


یکی از دوستان گفت: اینها
 که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم
 و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و
 اعتراض کند
.


اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم.


اما این شعرها آهنگین نبود و  نمی‌شد به‌صورت سرود خواند.

بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم:

بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟.. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است،
 و هم ساده و کوتاه
.

بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم:

بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و  خیلی جدی شروع به خواندن کردم
:«عمو سبزی‌فروش . . . بله. سبزی کم‌فروش
.

 . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله» فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به
 تمرین نمودیم. بیشتر تکی
ۀ

شعر روی کلمۀ «بله» بود که
 همه با  صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ  شعر  را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر،

«سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد:

 عمو سبزی‌فروش! . . . بله.

 سبزی کم‌فروش! . . . . بله.

 سبزی خوب داری؟ . . بله.

 
خیلی خوب داری؟ . . . بله.

 عمو سبزی‌فروش! . . . بله.

 سیب  کالک داری؟ . . . بله.

 زال‌زالک داری؟ . . . . . بله.

 سبزیت باریکه؟ . . . . . بله.

 شبهات تاریکه؟ . . . . . بله.

 عمو سبزی‌فروش! . . . بله.

 ……………

 
این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌شکل و یک‌رنگ از مقابل
امپراطور آلمان ،
 «عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم.

 پشت سر ما دانشجویان  ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند
 و «بله» را
 با ما همصدا شدند،
 به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم  طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز
 تفقد فرمودند و داستان


 به‌خیر گذشت